دلنوشته آوای باران

زمان به عقب برنمیگردد...

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته شیوا» ثبت شده است

یازدهمین دلنوشته

همه ما یک نفر را داریم که نداریمش!
می‌دانید چه می‌گویم؟
دوست.ش داریم
و با قلبمان می‌خواهیم کنارش باشیم...
به یادش بیدار می‌شویم 
و شب، قبل از خواب ، به او فکر می‌کنیم...
برایش ستاره ستاره دلخوشی آرزو می‌کنیم
و دوست داریم سبدِ دلتنگی‌هایش همیشه خالی از دیگران و پر از ما باشد...
یک نفر که می‌خواهیم دنیا خالی شود،
اما خودش باشد
کنار ما و بی حوصلگی های‌مان...
این یک نفر همانی است که با ما،
ولی بی ماست...
شیوا رها
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
آوا باران

دهمین دلنوشته

هیچ وقت هیچ کس را انسان 
بـه اندازه تـوای مادر دوست نخواهند داشت 
تـو تنها کسى هستى کـه
تنها چیزى کـه برایمان گذاشتی 
دوست داشتن بودکه یادمان دادی 
در دنیایى کـه همه درد بـه دلت
مى ریزند تـو معجزه هستى😌♥️

ودرد را به دل میخری وهرگز درد را به کسی نمیدهی هرگز غصه هاتو نصف نکردی هرگز مادر هرگز
 تقدیم به همه مادرهای خوب دنیا دوستتان دارم
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
آوا باران

نهمین دلنوشته

دستش را بگیر
نوازشش کن
دعوتش کن به یک رقص
حواست باشد
دنیایِ یک زن هیچ وقت خبرت 
نمی‌‌ کند!
به مَردی که زبانِ سکوتِ زن را 
بفهمد 
باید گفت خدا قوت...
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
آوا باران

هشتمین دلنوشته

تو زندگی ی جاهایی هست که 
بعد از کلی دوییدن وامیستی 
سرتو میندازی پایین و اروم میگی :
دیگه زورم نمیرسه 😴
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
آوا باران

هفتمین دلنوشته

وقتی آدم کسی را دوست نداشته باشد،
نه در این سوی زندگی و نه در آن سو،
اهمیتی ندارد که نمی تواند او را ببیند.
وقتی آدم کسی را دوست دارد،
همیشه چیزی برای گفتن یا نوشتن
به او پیدا می کند، تا آخر عمر...
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۳۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
آوا باران

ششمین دلنوشته

فردا دیر است ...
امروزت را همین امروز ، زندگی کن !
همین امروز لذتش را ببر ،
و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن ...
حسرت ، یعنی در گذشته جا مانده ای ،
و نگرانی یعنی ، اسیرِ آینده ای شده ای که هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیفتاده !
آینده ای که شاید نرسد
و اتفاقاتی که شاید نیفتد !
بیخیالِ چیزهایی که نبودنشان کیفیتِ بودنت را کم می کند
آرامش و لبخند را در آغوش بگیر و امروز را همان جوری که دوست داری زندگی کن ...

۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۳۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
آوا باران

پنجمین دلنوشته

یکبار هم به من گفت: «عزیزترینم»!
تا آن زمان هیچ واژه ای نتوانسته بود تا این حد برایم جاودانه بماند و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود.
 ولی «عزیزترینم...!» فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد، تو، »ترینِ» آنهایی!
این یعنی مرا کاملا آزاد و شرافتمندانه دوست می داشت آنهم در کمالِ دارایی ، نه از روی ترس و تنهایی اش.
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۳۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
آوا باران

چهارمین دلنوشته

‏کاش میتونستم یه عده از آدمای اطرافمو.
دوباره تبدیل به " غریبه ها " کنم
بعضیا از همون دور جذابن. . .
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۳۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
آوا باران